زمان جاری : شنبه 29 اردیبهشت 1403 - 3:47 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



آخرین اخبار و اطلاعیه ها

» انجمن باشگاه پرواز قفل شد! «

ارسال پاسخ
تعداد بازدید 894
نویسنده پیام
saeade آفلاین


ارسال‌ها : 403
عضویت: 10 /6 /1392
محل زندگی: گلستان
سن: 17
تشکرها : 472
تشکر شده : 24
عشق...
سر كلاس درس معلم پرسيد: هي بچه ها چه كسي مي دونه عشق چيه؟
هيچكس جوابي نداد همه ي كلاس يكباره ساكت شد همه به هم ديگه نگاه مي كردند ناگهان لنا يكي از بچه هاي كلاس آروم سرشو انداخت پايين در حالي كه اشك تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با كسي حرف نزده بود بغل دستيش نيوشا موضوع رو ازش پرسيد ، بغض لنا تركيد و شروع كرد به گريه كردن معلم اونو ديد و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم ، عشق چيه؟
لنا با چشماي قرمز پف كرده و با صداي گرفته گفت: عشق؟
دوباره يه نيشخند زدو گفت: عشق...




 


ببينم خانوم معلم شما تابحال كسي رو ديدي كه بهت بگه عشق چيه؟
معلم مكث كردو جواب داد: خوب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم
لنا گفت: بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف كنم تا عشق رو درك كنيد نه معني شفاهيشو حفظ كنيد




 


من شخصي رو دوست داشتم و دارم ، از وقتي كه عاشقش شدم با خودم عهد بستم كه تا وقتي كه نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه دختر بچه خيلي سخته كه به يه چنين عهدي عمل كنه.




 


گريه هاي شبانه و دور از چشم بقيه به طوريكه بالشم خيس مي شد اما دوسش داشتم بيشتر از هر چيز و هر كسي حاضر بودم هر كاري براش بكنم هر كاري...
من تا مدتي پيش نمي دونستم كه اونم منو دوست داره ولي يه مدت پيش فهميدم اون حتي قبل ازينكه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزاي قشنگي بود sms بازي هاي شبانه صحبت هاي يواشكي ، ما باهم خيلي خوب بوديم عاشق هم ديگه بوديم از ته قلب همديگرو دوست داشتيم و هر كاري براي هم مي كرديم




 


من چند بار دستشو گرفتم يعني اون دست منو گرفت خيلي گرم بودن ، عشق يعني توي سردترين هوا با گرمي وجود يكي گرم بشي ، عشق يعني حاضر باشي همه چيزتو به خاطرش از دست بدي ، عشق يعني از هر چيزو هر كسي به خاطرش بگذري




 


اون زمان خانواده هاي ما زياد باهم خوب نبودن اما عشقه من بهم گفت كه ديگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت




 


پدرم ازين موضوع خيلي ناراحت شد فكر نمي كرد توي اين مدت بين ما يه چنين احساسي پديد بياد ولي اومده بود پدرم مي خواست عشقه منو بزنه ولي من طاقت نداشتم ، نمي تونستم ببينم پدرم عشقه منو مي زنه.




 


رفتم جلوي دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول كن ، خواهش مي كنم بذار بره




 


بعد بهش اشاره كردم كه برو ، اون گفت لنا نه من نمي تونم بذارم كه بجاي من تورو بزنه من با يه لگد اونو به اون طرف تر پرتاب كردم و گفتم بخاطر من برو... و اون رفت و پدرم من رو به رگبار كتك بست




 


عشق يعني حاضر باشي هر سختي رو بخاطر راحتيش تحمل كني




 


بعد از اين موضوع عشقه من رفت ما بهم قول داده بوديم كه كسي رو توي زندگيمون راه نديم اون رفت و از اون به بعد هيچكس ازش خبري نداشت اون فقط يه نامه برام فرستاد كه توش نوشته شده بود:




 


 




 


لناي عزيز هميشه دوستت داشتم و دارم ، من تا آخرين ثانيه ي عمر به عهدم وفا مي كنم ، منتظرت مي مونم ، شايد ما توي اين دنيا بهم نرسيم ولي بدون عاشقا تو اون دنيا بهم مي رسن پس من زودتر مي رمو اونجا منتظرت مي مونم




 


خدا نگهدار گلكم مواظب خودت باش
دوستدار تو(ب.ش)




 


 




 


لنا كه صورتش از اشك خيس بود نگاهي به معلم كرد و گفت: خوب خانم معلم گمان مي كنم جوابم واضح بود
معلم هم كه به شدت گريه مي كرد گفت: آره دخترم مي توني بشيني
لنا به بچه ها نگاه كرد همه داشتن گريه مي كردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا براي مراسم ختم يكي از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه كسي؟
ناظم جواب داد: نمي دونم يه پسر جوان
دستهاي لنا شروع كرد به لرزيدن ، پاهاش ديگه توان ايستادن نداشت ناگهان روي زمين افتاد و ديگه هم بلند نشد
آره لناي قصه ي ما رفته بود ، رفته بود پيش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توي اون دنيا بهم رسيدن...
لنا هميشه اين شعرو تكرار مي كرد




 


 




 


خواهي كه جهان در كف اقبال تو باشد؟   خواهان كسي باش كه خواهان تو باشد
خواهي كه جهان در كف اقبال تو باشد؟    آغاز كسي باش كه پايان تو باشد




امضای کاربر : ?°• رد پاهايمـ را پاکـــ مي کنمــ

?°• به کسي نگوييـد

?°• من روزي در اين دنيا بودمــ

?°• خـُـدايــــــــا

?°• مي شود استعـــــفا دهمـ ؟!

?°• کمـ آورده امــ
یکشنبه 17 مرداد 1395 - 22:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
saeade آفلاین



ارسال‌ها : 403
عضویت: 10 /6 /1392
محل زندگی: گلستان
سن: 17
تشکرها : 472
تشکر شده : 24
پاسخ : 1 RE عشق...
خداجووونم امتحانمو اسون تر بگیر من زرنگ نیستما

صبورم نیستم

امضای کاربر : ?°• رد پاهايمـ را پاکـــ مي کنمــ

?°• به کسي نگوييـد

?°• من روزي در اين دنيا بودمــ

?°• خـُـدايــــــــا

?°• مي شود استعـــــفا دهمـ ؟!

?°• کمـ آورده امــ
شنبه 23 مرداد 1395 - 10:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
mohadeseh80 آفلاین



ارسال‌ها : 2179
عضویت: 20 /1 /1392
سن: 18
تشکرها : 1088
تشکر شده : 2744
پاسخ : 2 RE عشق...
😔

امضای کاربر : نگران رفتن ها نباشید، زمین گرد است ...
یکشنبه 24 مرداد 1395 - 11:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
mahsa8 آفلاین



ارسال‌ها : 1505
عضویت: 18 /3 /1392
محل زندگی: تهران
تشکرها : 836
تشکر شده : 633
پاسخ : 3 RE عشق...
چ زیبا

امضای کاربر : وصیت خواهم کرد مرا با کفن سرخ دفن کنند...
سه شنبه 13 مهر 1395 - 19:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
Admin آفلاین



ارسال‌ها : 1231
عضویت: 20 /5 /1391
سن: 18
تشکرها : 2652
تشکر شده : 2212
پاسخ : 4 RE عشق...
بسی عجیب 

امضای کاربر : » انجمن باشگاه پرواز قفل شد! «
دوشنبه 19 مهر 1395 - 22:51
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
saeade آفلاین



ارسال‌ها : 403
عضویت: 10 /6 /1392
محل زندگی: گلستان
سن: 17
تشکرها : 472
تشکر شده : 24
پاسخ : 5 RE عشق...
دلدادگی
همش چهار سالم بود یه دختر چشم عسلی با موهای بلند ومشکی،صورتم کمی آفتاب سوخته شده بود چون ظهرا توی کوچه توپ بازی میکردم صمیمی ترین دوستم پرستو بود که توی کوچه بازی میکردیمپرهام شش ساله برادر پرستو بود که باآن موهای پرپشت وقارچی و چشمای مشتاقش به من نگاه میکرد اون روز پرستو نیومده بود و من تنهایی توی کوچه بازی میکردم پرهام روی پله دم خونشون نشسته بود ونگام میکرد وقتی دیدم یه ساعته زل زده به من


گفتم- میای بازی؟ولی اون همونطور سرشو به علامت نفی تکون داد خیلی حرصم گرفت فکر کرده بود کیه که خودشو واسه من میگیره! ازاون روز ازش بدم اومد!....


حالا هفت ساله بودم یه دختر کوچولویی که تازه الفبا یادگرفته بود اون روز رفتم خونه پرستو اینا پرهام نه ساله هنوز همانطور یه گوشه نشته بود و منو نگاه میکردا میخواستیم مشقامونو بنویسیم ولی وقتی مامان پرستو رفت بیرون یهو شیطنتمون گل کرد مشقامونو ننوشتیم که هیچ کلی شیطونی کردیم آخرسر رفتم خونه وبرای اینکه مامانم شک نکنه رفتم بخوایم توی دلم گفتم:خدای مهربون؟من از خط کش بلند وفلزی معلممون میترسم آخه دردم میگیره خودت کمکم کن...


روز بعد معلم دفتر مشقارو نگاه کرد وهرکی ننوشته بود با خطش کتک میخورد اشکم داشت درمیومد بااینکه میدونستم هیچی ننوشتم دفترمو به خانم دادم اونم با لبخند گفت:- بچه ها از ستاره یاد بگیرید ببینید چه مشقاشو خوش خط نوشته!


عجیب بود من که هیچی ننوشته بودم؟دفترمو نگاه کرده بود باخط خوش یه بار از روی الفبا نوشته شده بود با خودم گفتم حتما خدا یکی از فرشته هاشو فرستاده که مشقای منو بنویسه این ماجرا هم فراموش شد تا اینکه ده ساله شدم پرهام دوازده ساله هنوز همانطور مظلومانه نگاهم میکرد ولی من ازش بدم اومد .


روز چهارشنبه سوری من وپرستو توی کوچه میرفتیم که یهو یکی منو از پشت هل داد و صدای مهیبی اومد...جلوی چشمم رو دود گرفت...


چشم که باز کردم دیدم توی بیمارستانم چیزیم نشده بود وبه زودی مرخص میشدم ولی از مامان شنیدم پرهام برادر پرستو یک چشمشو از دست داده زیاد ناراحت نشدم وگفتم- به ما چه؟میخواست مراقب خودش باشه حالا دیگه یه دختر هجده ساله بود م و باتوجه زیبایی ام خیلی خواهان دوستی بامن بودند.


اینوسط قرعه به نام کاوه افتاد و انقدر التماس کردو ورفت و امد تاقبول کردم باهاش دوست بشم پرهام بیست ساله حالا دیگه فقط یه چشم داشت ولی باز باهمون به چشم به من مظلومانه نگاه میکرد یهروز وقتی تو کوچه داشتم میرفتم اومد جلو ویه سیلی زد درگوشم و باهام دعوا کرد که چرا با کاوه دوست شدم منم هرچی از دهنم درآمد بارش کردم ولی اون هیچی نگفت روز جشن تولد کاوه من فریب خوردم وقتی رفتم خونشون دیدم هیچکس نیست ...


گریه کردم فایده نداشت


بعداز اون اتفاق فهمیدم پرهام میخواد بیاد خواستگاریم بهش اعتماد کردم سرمو روی شونه اش گذاشتم وزدم زیر گریه همه چیو بهش گفتم وفتی فهمید کاوه چه بلایی سرم آورده دفتری را به من داد و گفت اگه زنده برگشتم شب عروسی باهم میخونیم ولی اگه برنگشتم خودت تنها بخون اون روز منظورشو نفهمیدم ولی چندروز بعد فهمیدم کاوه پرهامو با چاقو کشته مثل اینکه پرهام با اون درگیر شده اونم چاقو زده و فرار کرده با گریه دفتر خاطراتشو باز کردم و باخواندنش جگرم آتش گرفت نوشته بود:




♥♥♥خیلی دوستش دارم یادمه وقتی دختر کوچولوی چهارساله بود وقتی بهم گفت بیا بازی دست رد به سینه اش زدم واون اخمو وناراحت باهام قهر کرد شاید اون معنی نگاهمو نمی فهمید من ظهرا توی کوچه می نشستم و اورا می پاییدم و مراقبش بودم تایه وقت نخوره زمین وبلایی سرش نیاد حتی وقتی با خواهرم مشغول بازی شدند و مشقاشونو ننوشتنتد من یواشکی براش نوشتم تا یه وقت معلمشون دستای ناز وکوچولشو با خط کش نزنه حتی انوقت نفهمید که تو روز چهارشنبه سوری وقتی کاوه دوستم زیر پاش ترقه انداخت اونو هل دادم وبرای یه عمر چشممو از دست دادم الان اون با کاوه دوسته و از قلب شکسته من خبرنداره...


.

امضای کاربر : ?°• رد پاهايمـ را پاکـــ مي کنمــ

?°• به کسي نگوييـد

?°• من روزي در اين دنيا بودمــ

?°• خـُـدايــــــــا

?°• مي شود استعـــــفا دهمـ ؟!

?°• کمـ آورده امــ
جمعه 19 آبان 1396 - 10:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
saeade آفلاین



ارسال‌ها : 403
عضویت: 10 /6 /1392
محل زندگی: گلستان
سن: 17
تشکرها : 472
تشکر شده : 24
پاسخ : 6 RE عشق...
خدایا همه عاشقارو به عشقشون برسون

امضای کاربر : ?°• رد پاهايمـ را پاکـــ مي کنمــ

?°• به کسي نگوييـد

?°• من روزي در اين دنيا بودمــ

?°• خـُـدايــــــــا

?°• مي شود استعـــــفا دهمـ ؟!

?°• کمـ آورده امــ
جمعه 19 آبان 1396 - 10:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
saeade آفلاین



ارسال‌ها : 403
عضویت: 10 /6 /1392
محل زندگی: گلستان
سن: 17
تشکرها : 472
تشکر شده : 24
پاسخ : 7 RE عشق...
پسرعاشق
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم
تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...


چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود:






سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)


دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد..و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم...


.

امضای کاربر : ?°• رد پاهايمـ را پاکـــ مي کنمــ

?°• به کسي نگوييـد

?°• من روزي در اين دنيا بودمــ

?°• خـُـدايــــــــا

?°• مي شود استعـــــفا دهمـ ؟!

?°• کمـ آورده امــ
جمعه 19 آبان 1396 - 10:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
mohadeseh80 آفلاین



ارسال‌ها : 2179
عضویت: 20 /1 /1392
سن: 18
تشکرها : 1088
تشکر شده : 2744
پاسخ : 8 RE عشق...
😔

امضای کاربر : نگران رفتن ها نباشید، زمین گرد است ...
جمعه 19 آبان 1396 - 15:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
saeade آفلاین



ارسال‌ها : 403
عضویت: 10 /6 /1392
محل زندگی: گلستان
سن: 17
تشکرها : 472
تشکر شده : 24
پاسخ : 9 RE عشق...
سلام اجی محدثه
خوش حالم هنوزم هستی

امضای کاربر : ?°• رد پاهايمـ را پاکـــ مي کنمــ

?°• به کسي نگوييـد

?°• من روزي در اين دنيا بودمــ

?°• خـُـدايــــــــا

?°• مي شود استعـــــفا دهمـ ؟!

?°• کمـ آورده امــ
شنبه 20 آبان 1396 - 12:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
mohadeseh80 آفلاین



ارسال‌ها : 2179
عضویت: 20 /1 /1392
سن: 18
تشکرها : 1088
تشکر شده : 2744
پاسخ : 10 RE عشق...
سلام سعيده جان منم خوشحالم برگشتى سرى به ما (البته منم فقط😒 ) زدى😃حالت چطوره؟


امضای کاربر : نگران رفتن ها نباشید، زمین گرد است ...
یکشنبه 21 آبان 1396 - 23:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :