زمان جاری : یکشنبه 10 تیر 1403 - 11:24 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



آخرین اخبار و اطلاعیه ها

» انجمن باشگاه پرواز قفل شد! «

saeade آفلاین



ارسال‌ها : 403
عضویت: 10 /6 /1392
محل زندگی: گلستان
سن: 17
تشکرها : 472
تشکر شده : 24
پاسخ : 7 RE عشق...
پسرعاشق
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم
تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...


چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود:






سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)


دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد..و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم...


.

امضای کاربر : ?°• رد پاهايمـ را پاکـــ مي کنمــ

?°• به کسي نگوييـد

?°• من روزي در اين دنيا بودمــ

?°• خـُـدايــــــــا

?°• مي شود استعـــــفا دهمـ ؟!

?°• کمـ آورده امــ
جمعه 19 آبان 1396 - 10:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :